چک نویس

TODAY...MAYBE IS TIME FOR MIRACES

چک نویس

TODAY...MAYBE IS TIME FOR MIRACES

کابوس

خدایا وحشت تنهاییم کشت

کسی با قصه من آشنا نیست

درین عالم ندارم هر زبانی

به صد اندوه می نالم روا نیست

شبم طی شد کسی بر در نکوبید

به بالینم چراغی کس نیفروخت

نیامد ماهتابم بر لب بام

دلم از این همه بیگانگی سوخت

به روی من نمی خندد امیدم

شراب زندگی در ساغرم نیست

نه شعر میدهد تسکین به حالم

به غیر از اشک غم در دفترم نیست

بیا ای مرگ جانم بر لب آمد

بیا در کلبه ام شوری برانگیز

بیا شمعی به بالینم بیفروز

بیا شعری به تابوتم بیاویز

دلم در سینه کوبد سر به دیوار

که این مرگ است و بر در میزند مشت

بیا ای همزمان جاودانی

که امشب وحشت تنهایی ام کشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد