تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری...زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تو است
شراب جان خورشیدی که آن را
نشاط از تو...غم از تو...شادی از تو است
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره ی غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند"دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست"
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است...اما!...نوشداروست
چه غم دارم از این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی است
وگر عمرم به ناکامی سر آید
تو را دارم که مرگم زندگانی است