فریادزدیم که چرخ گردون
لیلا تو نداده ای به مجنون
فریاد بر آمد که خاموش
کم داد اگر نگیر افزون
خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم به سراغ می فروشی
فریاد زدیم دوای ما کو
گفتند دواست باده نوشی
خاموش شدیم در خموشی
با خود به سخن چنین نشستیم
ما باده نخورده ایم و مستیم
مسجد سر راه از آن گذشتیم
بر روی درش چنین نوشتیم
در می کده هم خدا بینی
با مرد خدا اگر نشینی...