چک نویس

TODAY...MAYBE IS TIME FOR MIRACES

چک نویس

TODAY...MAYBE IS TIME FOR MIRACES

بی تو من زنده نمانم


بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

 بی من از شهر سفر کردی و رفتی

 

قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم دکر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من

 

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

 

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که زکویت

نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟

نتوانم  نتوانم

بی تو من زنده نمانم

زندگی

زندگی همانند بافتن یک قالیست

نه همان نقش ونگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کردهتو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار

قالی زندگیت را نخرند!

شباهنگ

باور نداشتم که گل آرزوی من

با دست نازنین تو بر خاک افتد

با این همه هنوز به جان می پرستمت

بالله اگر که عشق چنین پاک افتد

می بینمت هنوز به دیدار واپسین

گریان درآمدی که فریدون خدا نخواست

غافل که من به جز او خدایی نداشتم

اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست

بی چاره دل خطای تو در چشم او نکوست

گوید به من هر آنچه که او کرد خوب کرد

فردای ما نیامد و خورشید آرزو

تنها سپیده ای زد و آنگه....غروب کرد

بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم

دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم؟

تو صحبت محبت من باورت نبود

من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم

پاداش آن صفای خدایی که در تو بود

این واپسین ترانه تو را یادگار باد

دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل

جان تشنه ام بریز به کامم شراب را

ای آخرین پناه من آغوش باز کن

تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

.::فریدون مشیری::.