به چشمای خودت قسم
دیگه بهت نمی رسم
وصال تو خیالیه
وای که دلم چه حالیه
بازیای عروسکی
آخ که چه حیف شد کودکی
یه کم برس باز به خودت
می خوام بیام تولدت
اونوقتا اینجوری نبود
راهت به این دوری نبود
حالا که عاشقت شدم
نیستی دیگه مال خودم
پاییز چه فصل زردیه
عاشقیم چه دردیه
گم شده باز بادبادکم
تو نمی یای به کمکم ؟
می خوام دستاتو بگیرم
تو بمونی من بمیرم
عاشقی ام نوبتیه
آخ که چه بد عادتیه
من نگرانم واسه تو
قبله ی دیگران نشو
اشکم به این زلالیه
دل تو از من خالیه
تو مه عشق تو گمم
هلاک یه تبسم
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
اونوقتا مهمونت بودم
دنیا رو مدیونت بودم
اونقتا مجنونم بودی
کلی پریشونم بودی
قصه حالا عوض شده
صحبت یه تولده
قلبت رو دادی به کسی
یه کم واسم دلواپسی
می ترسی که من بشکنم
پشت سرت حرف بزنم
من منی که بوسیدمت
تو اون غروب که دیدمت
تو واسه من ناز می کنی
ناز می کشم باز می کنی ؟
این رسمشه نیلوفرم
من که ازت نمی گذرم
ستارمون یادت می یاد
دلواپسم خیلی زیاد
فقط تماشا می کنی
بعد عشق و حاشا می کنی
می گی گذشت گذشته ها
چه راحتن فشرته ها
سر به سرم که نذاری
بگو یه کم دوسم داری ؟
نمی مونی من می مونم
میری یه روزی می دونم
اولا مهربونترن
اونایی که همسفرن
اشک منم که جاریه
نگه دار یادگاریه
می سپرمت دست خدا
یه کم دوستم داشتی بیا
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانهٔ ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
از دست عدو نالهٔ من از سر درد است
اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کسدست، چو خیام نداده است
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
عارف قزوینی
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاق پراز عکس میشه ولی همیشه دلت واسه کسی تنگ میشه که نتونی عکسشو بزنی به دیوار....
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
در دلم می گریند . . . .
با تشکر از آرام